پس از نام و یاد خدای بزرگ، سلام میکنیم به شما بچههای عزیز. امیدواریم در روز زیارتی امام مهربانیها حضرت رضا(ع) تنتان سالم و دلتان از غم تهی باشد.
روز زیارتی امام رضا(ع) بنا به قولی مصادف با شهادت این امام بزرگوار نیز هست. در این روز، حرم امام رضا(ع) معمولا مملو از مردمی است که برای گرفتن حاجاتشان با حال خاصی به زیارت امام مهربانشان آمدهاند.
آن روز کنار سقاخانه مشغول آب خوردن بودم که ناگهان مادر و پدری را دیدم که با نگرانی دنبال کسی میگشتند. آن مادر به سمت من آمد و گفت: «دخترجان، ببخشید! یک پسر کوچولو این طرفها ندیدی که تنها باشد؟» گفتم: «نه.» واقعا هم آن بچه را ندیده بودم.
پدر آن بچهی گمشده در حالی که از سقاخانه دور میشدند گفت: «یا ضامن آهو، بچهام را از شما میخواهم!» همانطور که به آن پدر و مادر فکر میکردم، به طرف دیگر صحن رفتم که به کتابخانهی رضوی برسم و کتابهایی را که امانت گرفته بودم به کتابدار برگردانم.
ناگهان چشمم به صحنهای زیبا و جالب افتاد. یک خادم مهربان دست یک پسرکوچولو را که خیلی هم گریه کرده بود در دست داشت. یاد چند دقیقهی پیش افتادم. جلوتر رفتم.
به موهای زیبای پسر کوچولو دستی کشیدم و با خوشحالی گفتم: «دیگر ناراحت نباش کوچولو! مامان و بابایت آن طرف هستند. الان تو را میبینند.» و با انگشت، طرف دیگر صحن را نشان دادم. پسرک با خوشحالی جمعیت را نگاه میکرد تا پدر ومادرش را ببیند.
به خادم مهربان گفتم: «چند لحظه پیش پدر و مادر آن کودک را دیدم.» خادم با لبخندی بر لب گفت: «چه خوب! دقیقا کجا؟» و از من تشکر کرد. بعد هم ادامه داد: «اینجا، در حرم امام مهربانیها، هیچ آدمی چه کوچک چه بزرگ هیچوقت گم نمیشود. جای هیچ نگرانیای نیست.»
و با پسر کوچولو به سمت قسمت پیداشدگان رفت. از آن خادم که داشت به بچه گمشده کمک میکرد تشکر و به سمت کتابخانه حرکت کردم.
دوست داشتم کتاب «ضامن آهو» را دوباره بخوانم. بعضی از کتابهای خوب را حتی اگر چند بار بخوانیم، باز هم خواندنی، شیرین و فراموشنشدنی هستند.